نوشته کوتاه حصار عشق
حصار عشق
انگار فایده ایی نداره نه!اصلااین حصار نمی خواد نابود بشه تا تو به عشقت
برسی ولی تو ناامید نمی شی وهمچنان به کارت ادامه می دی یه جامی شینی وفکرمیکنی
اوووم,آها تومیتونی از یه نرده کمک بگیری آره,نرده رومیاری وتکیه می دی به
حصاروازش بالا میری هی بالامیری وهی بالامیری ولی نه,هرچی بالا میری تمامی نداره
به خودت میگی:اه خسته شدم عجب طرف لجوجیه ها انگار تمامی تداره!!ولی باتمام خستگی
بالامیری تابه بتت برسی ولی بی فایده است این حصارخیلی بلنده وتو هم تمام بدنت
داره از خستگی داره ازبین میره وتوطاقتت سلب شده,توباناامیدی میپری پایین بایه
فریادبلند می افتی ودودستت ومی گیری روپاهات آخه پاهات یه نموره درد گرفته آه
بلندی میکشی وبه حصار عاشقانت نگاه میکنی تاشایدحصارازشدت شرم خردبشه وتوبه عشق
بتی ات برسی ولی باز بی فایده است وپاهات اروم نمیگیره ازدرد,تازه یادت اومده درد
قلبت بیشتر از دردپاهاته که این دردپابی اهمیت نسبت به درد دله عاشقته,یه نگاه به
حصار میکنی,یه نگاه به اسمون که شب رو نشون میداد.اصلاساعت چنده؟توکجایی!اینجاکجاست!؟ازخودت
پرسیدی این وقت شب تو اینجا چی کار میکنی؟زندگی ات چقدر شبیه شطرنج شده!که معشوقه
بتی ات توروراحت کیش ومات کرده,آره تو شکست خوردی ازیه عشق بتی,ازیه عشقی که همیشه
توقلبت آرزو به دل شدی تا بهش برسی,ناامیدازجات بلندمیشی,توتمام سعیتوکردی برای ثابت
کردن عشقت,ازعشق خسته میشی!به جای اینکه پاهاتو بگیری دودستت رو می زاری رو قلبت
وباتمام آرزو راهت رو می گیری ومیری
سلام ، این وبلاگ گروه نویسندگان جوان دزفول طراحی شده امیدوارم خوشتون بیاد هر وقت اومدید و سر زدید نظر یاتون نره .